بهدادبهداد، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

در انتظار بهترین داده خدااااااااااااااااااااا

از دست دادن دایی حسن عزیز

سلام به بهداد خوشگلم . مامان فدای حرف زدن قشنگت بشه . الان که برات می نویسم سه سال و چهار ماهت شده . خیلی بامزه حرف میزنی . راستش بعد عید سال 95 واسه اردیبهشت عروسی عمو حسام ت بود که من حسابی خودمو آماده کرده بودم . که روز 28 فروردین دایی حسن فوت کرد و اونو برای همیشه از دست دادیم و مهدی باباشو از دست داد . خیلی ناراحت شدیم . و اما عروسی عمو حسام چهار روز مونده بود . که من گفتم شما باید عروسی تونو بگیرید . به هر حال سوم برادر من بود عروسی برادر شوهرم . دو دست لباس دوخته بودم و کلی ... که همه تبدیل به لباس سیاه عزا برادرم شد . خلاصه این که مامانت که غم و غصه تو دلش هست که تو خبر نداری. الان هم که بااینکه خیلی بزرگ شدی اما تازه دارم جیش ازت...
2 مرداد 1395

بعد از دو سال

سلام بهداد قشنگم . الان که دارم می نویسم دو ماه مونده که سه سالت تموم بشه و وارد چهار سالگی بشی . و اما از آخرین متن من دو سالی می گذره دو سالی که اتفاق های زیادی افتاد . اما تو الان یک پسر بزرگ و شیطون شدی .  17 آذر ماه سال 1393 در یکی از شبهای سرد زمستانی مامان بزرگ یک آبگوشت خوشمزه که از صبح گذاشته بود با دایی جون و شروین دور هم داشتیم می خوردیم (رویا زندایی کرج خونه شکوفه بود) که من داشتم کوبیده رو اماده می کردم مامان بزرگ گفت لیلا بیا حالم بده . من سریع اومدم و در عرض دو دقیقه مامان بزرگ رفت کما . در کمتر از چند دقیقه تبدیل شدم به بدبخت ترین آدم دنیا . تنها تنها. یک هفته بیمارستان شفا آی سی یو مامان داشتیم اما 24 آذر دیگه نفس...
20 بهمن 1394

مرواريدهاي سفيد و خوشگل پسرم

سلام بهداد قشنگم دندونهاي نازت مباركه هشت ماهگي ات كه تموم شد دندونهاي پايينت بعد يك روز تب شديد اومدن بيرون و اما دندونهاي بالايي ات كه خيلي غيرمنتظره بودند . اواسط نه ماهگي يك روز كه از خواب بعدازظهر با صداي تلفن بيدار شديم داشتي منو نگاه مي كردي و من هم عصباني از اينكه تلفن باعث شده ما بيدار بشيم .همين طور كه عصباني داشتم نگاه مي كردم به اطرافم ديدم داري منو نگاه ميكني و مي خندي و بعد يك لحظه احساس كردم يك چيز سفيد زير لب بالات مشخص شده لب بالاتو دادم بالا ببينم اثري از دندونهاي بالا نيست ؟ لبتو كه دادم بالا ديدم يكي از دندونات به چه بزرگي اومده بيرون .يكي هنوز در نيومده . بهت تبريك مي گم دندونهاي مثل مرواريدتو  . ايشالله كه همه ...
7 بهمن 1392

با كمي تاخير واسه پسر قشنگم

سلام پسر خوشگلم . ازت معذرت مي خوام كه به خاطر كار زيادم نمي تونم زياد وبلاگتو آبديت كنم . عزيزم از مهد كودك كه آوردمت بيرون خيلي خيالم راحت شده .  خانم خناري نژآد كه تو خونه داره ازت نگهداري مي كنه واقعا خيلي مهربونه و همچنين تو اين سرما ديگه نيازي نيست صبح زود از خواب بيدارت كنم و ببرمت مهد كودك . خيلي شرايط بهتر شده . اميدوارم ازم راضي باشي عزيزم . ولي از اين كه ساعت هايي رو بدون من هستي ازت معذرت مي خوام. واقعا خودم هم خيلي دلم واست تنگ ميشه .  دوستت دارم قشنگترينم   راستي بهدادم محرم اومده و بابايي واست سربند سبز امام حسين خريده . پارسال محرم از خودم مي پرسيدم سال ديگه اين موقع بهداد تو بغلمه و هش...
3 دی 1392